جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

خود باوري يا ...؟

شنبه بود وقرار بود که هفته را با سفر ساحوي مربوط به پروژه ارتقاي ظرفيت براي كارمندان ادارات دولتي آغاز كنیم.

محل برگذاری برنامه در سالن اصلاحات اداری است. سالن اصلاحات اداری كه جلسات ارتقاي ظرفيت در آنجا برگذار مي شود در حقیقت اطاقی نسبتا بزرگی است که در وسط اتاق میز بیضی شکل و چوبی گذاشته شده است. اطراف میز چوکی هایی سیاه رنگ برای حدود 30 نفر به ترتیب و نظم خاصی چیده شده است

از دروازه اتاق که داخل می شوی، دست راست روی دیوار کاغذی به دیوار زده است که قوانین مربوط به صنف در آن نوشته شده است. چند جلسه ای که از رفتنم به آنجا گذشت فهمیدم که این قوانین به صورت سمبولیک روی دیوار زده شده است! اما سمبولیک بودن قوانین و بی نظمی بعضی از اشتراک کنندگان و کمبود بعضی از امکانات مثل نبود برق .. هیچ کدام روی محتوای برنامه، اثر گذار نبوده است.


 چهارشنبه هفته قبل طبق برنامه‌، مدیریت دوران پروژه، برای اشتراک کنندگان ارائه شد. یکی از همکاران، بعداز پايان جلسه اعلام كرد كه شنبه هفته بعد سفر ساحوي داريم و ازهمه خواست كه سر ساعت 9:00 در سالن حاضر باشند. اما با لحن شوخي اينطور گفت كه ساعت 8:30 به وقت ما افغان‌ها وساعت 9:00 به وقت خارجي‌ها. كنايه اش از اين بود كه اكثرا جلسات وبرنامه به دليل تاخير بعضي از اشتراك كنندگان هميشه نيم ساعت عقب مي افتد. بنابراین وقت برای ما افغان هاباید نیم ساعت زودتر اعلام شود. از آنجاييكه يك خانم ايراني هم مهمان مابود، این همکار محترم، با انتقاد شديد بعضي ها مواجه شد، كه مابايد خود باوري داشته باشيم اگر ما خودمان، خودمان را باور نكنيم وبه خودمان احترام نگذاريم ديگران هيچوقت اينكار را نمي كنند. وقت افغاني و غير افغاني ندارد. افغان ها هم مانند ایرانی ها و یا جرمنی ها شخصیت دارند. مشکل کار اینجاست که ما خود باوری نداریم.


چقدر آن لحظه اين لحن تاحدي تند و كوبنده را در دل تحسين كردم و چقدر حق را به جانب اين آقایی که طرفدار خود باوری بود، دادم. اما شنبه اتفاقي افتاد كه نظرم 180 درجه تغيير كرد.


بالاخره شنبه از راه رسيد و سر ساعت 9:00 درسالن اصلاحات اداری حاضر شدیم. اما فقط چند نفر از اشتراک کنندگان حضور داشتند .مهمان دعوت شده قرار بود یکی از پروژه هایش که مربوط به شبکه های آبرسانی در هرات بود را ارائه دهد؛ همچنان به ساعت اش نگاه می کرد و منتظر بود که اشتراک کنندگان به حد نسبی برسد. یاد گفتگوی روز پنجشنبه راجع به خود باوری افتادم. بلاخره ساعت 9:30 ارائه شروع شد درحالیکه هنوز باز هم اشتراک کنندگان کامل نشده بودند. نه تنها تاخیر پیش بینی شده تا نیم ساعت طول نکشید بلکه تا ساعت 10 هم آخرین بازماندگان هم از راه رسیدند.


من و همکارانم به قولی، پشت صحنه ای ها، در ردیف آخر نشسته بودیم. مبحث جالبی راجع به اجرای پروژه ارائه می شد. وسط بحث صدای گوش خراش زنگ مبایل از گوشه‌ی سالن برخاست. همه نگاه ها به طرف ته سالن برگشت و آقایی که تابحال او را ندیده بودم  با صدای بلند شروع کرد به حرف زدن. جالب اینجا بود که، صورتش را به طرف دیوار گرفته بود تا کسی را نبیند مثل این می مانست که اگر کسی را نبیند حتما صدایش هم به گوش دیگران نمی رسد!!


بعد از چند لحظه همه چیز به حالت عادی برگشت. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دوباره صدای زنگ مبایل بلند شد و اینبار باز آن آقا با صدای بلند شروع کرد به حرف زدن. باز همان صحنه تکرار شد. همه نگاه ها به عقب برگشت، همه پوزخند می زند. برای بار سوم در حالیکه اوضاع هنوز به حالت عادی بر نگشته بود دوباره صدای زنگ مبایل برخاست. اینبار باعث شد که کاملا وقفه طولانی بوجود بیاید. نتوانستم تحمل کنم، آهسته گوشه سالن به طرفش رفتم و با لحن آرامی گفتم:


-        ببخشید، اگر با مبایل حرف می زنید لطف کنید بیرون تشریف ببرید.


برگشتم سر جایم نشستم. همه چیز به حالت عادی برگشت، ساعت 12 برنامه تمام شد و همه آماده رفتن برای ناهار شدیم.


-        ببخشید؟


صدایی توجه ام را جلب کرد. برگشتم همان آقایی که با مبایل حرف میزد. رو به رویم ایستاده بود.


-        بله ؟


-        ببخشید شما چیکاره هستی؟


-        منظور؟


-        شما چیکاره هستی که مرا از صنف بیرون می کنی؟


-        من شما را بیرون نکردم گفتم اگر با مبایل حرف میزنید لطف کنید بیرون برید.


لحن کلامش کم کم عوض می شد. و با لحن تند تری گفت:


-        این برنامه برای آموزش است که ما چیزی یاد بگیریم نه اینکه ما را از صنف بیرون کنید.


کم کم نگاه ها از دور و اطراف به طرف ما چرخیده بود. من هم با لحن تندی گفتم:


-        شما اگر برای یاد گیری آمدید، اول قوانین داخل شدن به صنف را بخوانید بعد وارد صنف شوید.


و با دست به طرف دیواری اشاره کردم که قوانین صنف روی آن نوشته شده بود. می خواست چیزی در جوابم بگوید که ناهید و فریه، همکاران خوبم مرا از صحنه معرکه دور کردند. وگر نه دعوا، شاید به لنگ کفش آخرین ابزار خانم ها برای دفاع می انجامید.


خلاصه تمام روز فکرم مشغول بود به این موضوع و تضادی که در ذهنم بوجود آمده بود. در چنین شرایطی چطور می شود به خود باوری رسید؟ به این معنا که ما افغان ها هم مانند بقیه افراد در سایر جوامع تابع نظم و قانون هستیم، با رعایت بعضی نزاکت ها، به شخصیت خودمان و دیگران احترام می گذاریم. وقتی نتیجه اینطور شد حق را به جانب همکارم دادم که وقت را افغانی کرده بود اما راستش در دل راضی نبودم واز خود می پرسیدم تا به کی؟   


 

۸ نظر:

  1. سلام دوست عزیز
    وبلاگ بسیار زیبایی داری امیدوارم در راه رسیدن به هدفت موفق باشی.
    خوشحال می شم به وبلاگ بنده که در راه ترویج فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) و ژاسخگویی به شبهات مذهبی راه اندازی شده هم سری بزنید و اظهار نظرتون منو در این راه کمک کنید.
    در ضمن در صورت تمایل به تبادل لینک منو با نام (این وبلاگ دریچه ای است به سوی جواب شبهات) لینک کنید و اطلاع دهید تا شما رو با کمال افتخار لینک کنم.
    شبهه1

    پاسخحذف
  2. بابا خطرناک!!!
    میبینم کارت به گیس کشی رسیده دختر!
    بیخیال باش و آرامشت را از دست نده از قانون جذب استفاده کن !!

    پاسخحذف
  3. علی شاه از دنمارکدی ۲۳, ۱۳۸۸ ۳:۲۵ بعدازظهر

    سلام خانم طاهره شریفی امید سلامتی انسانهای پاک وحساس شما درک عمیقی داریدوبه موضوعات واتفاقات عمیق مینگرید خوشم آمد موفق باشید چرا انسانهای خودسازی میکنند وبه دروغ لاف کلاس بالایی میگذارند چرا هون همکارتون که از خودباوری میگفت روی اینجور آدمها تاثیر نگذاشته و همان نصیحت ها را برای سایرین نکرده پس خوب بود تااز اون همکارت میخواستی تا راز پیشرفت وخودباوری برای آقایی در حقیقت نادان را می آموخت وبه اونجور آدمها اجازه نمیداد تا شما را زیر سوال ببرد ودرست است که میگویند جواب ابله ها خاموشی خوب است اینجور آدمها را متوجه اشتباه شون کنی ولی با ایشون کل کل نکنی چون بی فایده است.

    پاسخحذف
  4. سلام وخسته نباشی.واقعامطلب جالبی رودرج کرده بودی.کاری که هرروزخودمابه طریقه های مختلف ودرمکانهای گوناگون انجام میدیم.حتی بدون اینکه کمی دراون فکرکنیم که من خودم به بقییه میگم این کاراشتباهه ولی خودم به نحوه دیگری اون کارروتکرارمیکنم.
    حالا این میتونه درموردزمانی باشه که باکسی قرارملاقات داری یا درجلسه ویا....ویاحتی وقتی که تعدادزیادی ازاشخاصی که هرکدوم به نظرخودشون شخصیتی هستن بی توجهی میکنیم.
    به طورمثال چیزی که خودتان نوشته بودین.سرجلسه همه به سخنران گوش میدن ویه ینده خدایی به گوشیش زنگ میاد.حالا این اشتباه یک بارتکراربشه اون شخص حداقل بایدگوشیش روروی سایلنت بزاره یا اینکه به گفته خودشمابره بیرون وحرفاشوبزنه.
    (جالب اینجاست که شما بدهکارمیشین واونطرف طلبکار)
    وازهمه جالبتراینکه بین اونهمه کسانیکه درمحل حضوردارین کسی نیست که به اون شخص بگه که این بنده خداراست میگه.

    امیدوارم که هیچ وقت این اتفاق نیفته اما اگه لازم دیدی کمی صحنه رو اکشن کن.
    (منظورم سلاح سردزنانه ست)حتما استفاده کن.High Heel would be better, then you can stick it in his eyes.

    پاسخحذف
  5. خوب از كجا شروع كنم؟
    اولا كه دعوا بود چرا من و ليلي رو خبر نكردی به قول علي ميزديم چنان صحنه رو اكشن ميكرديم كه جت لی بياد سلامي بده!
    درثانی دختر گلم تو يك دختر فاكولته ای هستی تو كه بايد اين چيزا را تو فاكولته ياد گرفته باشی،كه فاكولته و جلسه و كنفرانس كه جای درس و يادگرفتن نيست!ما براي كسب مدرك و پول ميريم اينجا ها !اگر يادت رفته كه گفتم ياد اور بشم تا اين ليلي خودش ننداخته وسط بهت ياد اوري كنم.
    ثالثا از بين اين همه فرشته تو چرا بايد بری احساس مسئوليت و انسانيت كنی ؟اونمبه يك ....مثل اون آقاهه؟ حيف نصيحتت نكرده ؟
    رابعا اين عليزاده هنوزم زنده است؟
    ادرس وبلاگش برامن بفرست اگر ممكنه.
    خامسا اين اقاهه، اولي را ميگويم همان كه احساس خود باوري ميكرد اون تو اون لحظه كجا بود؟ حتما خوابيده بود كه درس تمام شه ؟بيدارش ميكردي يكم خودباوري جمع كنه ازاين شخصيت ها اصلا خوشم نمياد تعصب سر چيزاي كه واقعا ندارند به معني پر رويي بيش از حد است
    سادسا شمارش اعداد عربي ام دارد تمام ميشود
    سابعا ديگه اگر خداحافظي نكنم مجبورم كه ثامنا و بعدي اش را ديگر از قران پيدا كنم

    پاسخحذف
  6. به گفته امبا خشوی سویتا ویرانی ویرانی تشویش نداشته باش همه چیز خوب میشه !!!
    اینبار وزیر اطلاعات وفرهنگ مثل آدم ها قیافه دارد کلتور صنف داخل شدن را به آقای موبایلکی خواهد آموختاند .

    پاسخحذف
  7. سلام امید که خوب باشی


    یا یک شعر گونه به روزم و منتظر نقد و نظر سازنده شما

    رازگار به کامت

    پاسخحذف
  8. سلام عزیزم با مناجاتی به روزم منتظر نظرات دوستان هستم قدمتان گلباران

    پاسخحذف