جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

قصه تکراری

چند روزی است که فکر می کنم در وبلاگم چه بنویسم؟ سوژه ای جدید. نمی خواهم دراین وبلاگ از حرفهای دیگران نقل قول کنم. می خواهم احساسهای قلبی ام را در لابلای خاطرات و داستانها بنویسم . خودم را می خواهم به تصویر بکشم. اما اینبار انگیزه ای متفاوت  باعث شد که نقل قول کنم. میخواهم یک قصه تکراری بنویسم. قصه ای تکراری که این روزها همه جا به چشم می خورد، اما با وجود تکراری بودنش برای هیچ کس تکراری نمی شود!


۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

دروازه ملک

 


یکبار با یکی از دوستانم نمی دانم پیرامون چه موضوعی صحبت می کردم که دوستم گفت:


-         می خواهم یک از نقطه های شهر  بروم و برای نیم ساعت هم که شده آنجا بایستام و فقط تماشا کنم.


-         باتعجب گفتم کجا و  چرا؟


-         نمی دانی که چه سوژه ایی را می شود آنجا یافت!