جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

من رای ندادم



-         تو چرا به کسی رای ندادی؟
در حالیکه نگاهم به انگشت رنگ کرده اش است، شانه هایم را بالا می اندازم، اما می پرسم
-         تو خودت چرابه فلانی رای دادی؟
می خندد می گوید چون دوستم بود، بیچاره هیچ کس نداره که بهش رای بده، مه گفتم که رای بدم. 
به تبعیت از خنده او همه جمع می خندند.
یکی دیگر می گوید مه مادرم صبح ساعت 5 رفته بود صف گرفته بود، بعد زن همسایه از دنبال مه فرستاده بود که کارت رای ها را ببرم و رای بدم. گفتم بیچاره زحمت کشیده  و صبح د او زودی رفته صف گرفته، چرا نرم رای ندم؟ 
خودش قاه قاه می خندند، بقیه هم می خندند.
-         مه که رفتم صف رای دهی ایقدر شلوغ بود، همه می گفتند که دیگه برگه رای دهی نمانده. می خواستم که پس خانه بیایم، که دیدم یکی از کاندیدها موتر کرایه کرده مه هم رفتم سوار شدم و چون همو کاندید زحمت کشیده بود و موتر گرفته بود د همو کاندید رای دادم.
اینبار همه سکوت می کنند و انگار مشتاق هستند باز هم بشنوند. 
-          د صف رای دهی یک زنی ره دیدم که از صبح تا 3 بجه ایستاد بود نوبتش نرسیده بود، آخر د یک موتر خوده بالا کد و بالاخره رای داد. میگفت، که ای دفعه دوم است که د موتر بالا می شوم ، دفعه اول ما را در حوزه رای دهی قریه کناری مان راه ندادند. خدا کند که ایندفعه بتانم رای بدهم و زیر لب دعا می خواند و از خدا میخاست که کمک اش کنه که رای بدهد.
-         یکی به شوخی گفت: آفرین به این پشت کار!
 باز هم همه می خندند، اما یکی ازین میان با لحن جدی می گوید:
-         همیشه برگه های ما هزاره ها کم میایه، بیشتر مردم رای داده نمی تانن، یا باید با موتر جای دیگر بروند یا رای ندهند.
دیگر کسی نمی خندند. 
 اما باز هم کسی می پرسد
   - راستی تو نگفتی که چرا رای ندادی؟