جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

قصه تکراری

چند روزی است که فکر می کنم در وبلاگم چه بنویسم؟ سوژه ای جدید. نمی خواهم دراین وبلاگ از حرفهای دیگران نقل قول کنم. می خواهم احساسهای قلبی ام را در لابلای خاطرات و داستانها بنویسم . خودم را می خواهم به تصویر بکشم. اما اینبار انگیزه ای متفاوت  باعث شد که نقل قول کنم. میخواهم یک قصه تکراری بنویسم. قصه ای تکراری که این روزها همه جا به چشم می خورد، اما با وجود تکراری بودنش برای هیچ کس تکراری نمی شود!


دیروز که از سر کار بر می گشتم خانه، احساس خوبی نداشتم. یک ماه بود که کارم تمام وقت شده بود و من اصلا وقت نداشتم که دیدن بهترین دوستانم بروم. صبح با عجله حاضر می شوم ، یا علی و سر کار . غروب خسته و درمانده می رسم  خانه .  


کار برایم تکراری نیست , شغلم متنوع است هر روز با آدمهای جدید و محیط های جدید سرو کار دارم. اما از دوستانم دور ماندم. به هر حال، غروب رفتم دیدن یکی از دوستانم چون نیم ساعت زودتر از سر کار برگشتم. در راه برگشت هوا تاریک شده بود. باد سردی می وزید خودم را بیشتر در چادرم پیچاندم و با سرعت به سمت خانه پیش میرفتم. همانطور که پیش میرفتم بین راه چشمم به دفترچه ای افتاد که روی زمین افتاده بود. بی اختیار دفترچه را برداشتم.


وقتی خانه رسیدم اولین کاری که کردم دفتر را نگاه کردم نه اسمی نه فامیلی اما در صفحه های اول یک نامه ای نوشته شده بود که بعد از خواندنش خیلی متاثر شدم. نمی دانم صاحب دفتر کیست؟ در نامه هم هیچ اثری از صاحب دفترندیدم.


می خواهم این نامه را در اینجا برایتان بگذارم شاید مخاطب نامه  خودش این نامه را بخواند و شاید تلنگری باشد برای مخاطبین نامه های دیگر. شاید قلب نویسنده نامه اندکی تسکین یابد. نمی دانم، فقط از قول خود به نویسنده این نامه می گویم که:


کسی که تو را رها کرده رهایش کن . محبت چیزی نیست که آدم بخاطرش گدایی کند.


 



"هوالمحبوب"


گاهی اوقات چشم تو چشم حرف زدن خیلی سخت است مثل خیلی وقت هایی که من برای حرف زدن با تو این سختی را تحمل میکردم. گاهی وقت ها غیر ممکن است مثل الان که به نامه نوشتن متوسل شدم.


عزیز  دلم:


 قاصدکی که چند روز پیش برایم خبر خوش آورد، کنج اطاقم کز کرده بود، زدم بال و پرش را شکستم با این خبر خوش آوردنش!!! بعدش دلم برایش سوخت. شده بود عین خودم، بال و پر شکسته و غمگین و پژمرده،  از پنجره رهاش کردم و رفت. عین خودم که که رهام کردی و رفتم.


همیشه حرف قلبی مان این بود که برای هم بهترینیم اما نمی دانم که چطور شد که یکی از این بهترین ها زیر حرفش زد و دیگری بدترین هم نبود چه برسد به اینکه بهترین باشد!!


من بی هیچ توقعی کنارت بودم و  هیچوقت بی اعتنایی هایت نسبت به من و قول های عملی نکرده ات، تصمیم اینکه در کنارت باشم را عوض نکرد. هیچ چیز!


به یادت هست که بخاطر تو چه شبها با  وعده ی اینکه با من حرف میزنی ساعتها چشم براه ماندم و تو وعده ات را هیچ گاه عملی نمی کردی. ساعتها چشم به راهت ماندم.  


نه تو اصلا این چیزها یادت نمانده اما من نه تنها همه اینها به یادم هست بلکه داغش مثل یک زخم ناسور ته قلبم هست و هیچوقت التیام پیدا نمی کند.


هیچوقت از کنارت نرفتم.


اما تو در عوض چند روز تغییر رفتارم را تحمل نکردی. یکبار آرزو به دلم ماند که بپرسی چرا ؟ به عوض اینکه علت را بپرسی کسی را پیدا کردی که برایت از من بهتر شد. رسم زمانه این نیست . کمبود های زندگی ات را به قیمت قربانی کردن قلب سرا پا معصومیتم، بخاطر اینکه دوستت داشتم،  رسم روزگار نیست.


شقایق زیبای زندگی ام ، امید قلب شکسته ، مهتاب شب های تاریکم:


مردن تنها نفس نکشیدن نیست . مردنی سخت تر از جان کندن واز نفس افتادن هست که آن هم از دست دادن تو برایم است. مردن فقط یک لحظه جان کندن دارد اما دوری از تو هر نفس و هر لحظه اش جان کندن و جان دادن است. همین حالا هم شده ام مرده متحرک. اجباری در کار نیست، گریه های بی فایده ام هم کار ساز نیست. صبر می کنم مثل همیشه که صبر کردم.  ولی یادت  باشد که همیشه  چیزی که جدید می آید به چشم انسان بهترین است اما در مورد دوست نه دوست هر چه قدیمی اش بهتر است. من هم یک زمانیکه تازه پیشت آمده بودم بهترین بودم و اوایل ابراز خوشحالی می کردی ازینکه تو را درک می کنم ، اما الان کس دیگری هست که تو را درک میکند امید وارم که این قصه تکراری نباشد.


وجود من در کنارت شبیه یک  وصله ناجور به یک پیراهن زیباست. من بخاطر تمام کاستی هایم شایسته تو نیستم و ای کاش این را زودتر از این به من می فهماندی تا اینقدر دل خوش نبودم که سرانجام این دلخوشی این همه سرخودگی برایم باشد. کاش زودتر ازینها وقتی که اینقدر اسیر دلبستگی ها نبودم برایم خیلی روشن و واضح همه چیز را می گفتی.


نمی دانم این نامه بدستت میرسد یا نه؟ نمی دانم، شاید برایت این حرفها تکراری باشد، فقط برای التیام قلب سراپا دردم برایت این نامه را نوشتم، حتی اگر بخوانی هم فرقی به حال درد های قلبم ندارد. اما آرزوی قلبی ام این است که این نامه بدستت برسد.


 تور و خدا یک بار خاطراتمان را مرور کن ببین می توانی این خاطرات را دور بیندازی ؟


تو رو خدا مرا رها نکن.


اگر مرا رها کنی روز قیامت شکایتت را به پیش خدا می برم، پیش خدایی که بارها مرا به نام اش قسم دادی.


و اگر مرا رها کردی تو را به همان خدا می سپارم و از صمیم قلب می خواهم که خوشبخت باشی.


همیشه مجنون چشمهایت می مانم وتو همیشه لیلی قلب من هستی !


 


 


 

۱۴ نظر:

  1. سلام
    جالب بود.
    خیلی از این خاطرات و خیلی از این کتابتها و کتابچه ها و نامه های سند نشده در draft email ها در خیلی جاها هست که هیچ وقت خوانده نشده و بجز نفر اول کسی دیگر آنرا نخوانده است


    خدا نگهدار

    پاسخحذف
  2. مطلبت مرا به فکر برد...! مخصوصا آن قسمت که میگوید بدون تو نمیتوانم زندگی کنم مردن یک قسم نیست و ..
    من موافق نیستم . زمان این مشکل را حل میکند و د هر شرایطی یادمان باشد که زندگی را داریم . درهر شرایطی میتوان خندید!

    پاسخحذف
  3. سلام خواهر عزیز و گرامی!
    از راه قندگ اینجا رسیدم و خوش شدم که آمدم.
    عید تان تبریک و گل باران باد!
    خواهر طاهره، با شما موافقم که عشق گدایی نمی شود؛ بلکه باید درک کرد و همدیگر را شناخت. اما... اما عشق این حرف ها را نمی فهمد. چشم عاشق کور است. با لیلی هم موافقم که زمان مشکل را حل و یا خاطره ها را که ما از آن رنج می بریم در خود حل میکند ولی داغش باقی خواهد ماند.
    در ضمن با یک نوشته ی کوتاه به روزم.
    موفق باشی با همه دوستان.

    پاسخحذف
  4. جالب بود خیلی ولی زیاد دنبال مطالب احساسی نباش آرزو می کنم وبلاگت هروز بهتر و پر بارتر از دیروز باشه موفق باشی

    پاسخحذف
  5. با سلام
    کجایی دختر یادت کردیم.

    پاسخحذف
  6. سلام
    در گذشت یازنه محترم شما را به شما و به خانواده محترم حسنزاده تسلیت عرض می کنم.
    برای شما و خانواده ی ایشان صبر و برای مرحوم آرامش ابدی در بهشت برین خواستارم.
    امیداورم‘ خداوند ایشان را با ائمه معصومین( علیهما سلام) مشهور بگرداند.

    پاسخحذف
  7. سلام از فراه
    خوش باشی
    خدا نگهدار

    پاسخحذف
  8. سلام.این وب لاگ منه.اگه وقت کردی یه سری هم به ما بزن.خوشحال میشم.موفق باشی.

    پاسخحذف
  9. آبدیت کن بابا
    چرا آبدیت نمی کنی

    پاسخحذف
  10. طاهره جان سلام
    خیلی جالب بود و به یاد انسانهای تشنه ای میندازه که تا قبل از نوشیدن آب در طلبش هستند . و بعد از رسیدن و نوشیدن دیگه نه به اهمیتش فکر می کنند و نه طالبش هستند. و عاشق بودن و عاشق شدن لیاقت می خواد چون کسایی که تشنه عشق هستند بعد از رسیدن سیراب و دلزده می شن .

    امیدوارم همه ما لیاقت زندگی کردن داشته باشیم و فقط زنده نباشیم

    پاسخحذف
  11. بیوفایست اگر چشم تو کاری نکند
    با من خسته که ژیوسته تو را کم دارد

    سلام طاهره جان
    نیستید؟؟؟؟؟
    به روزم بیایید حتما

    پاسخحذف
  12. رومینا(فرید) عثمانیآذر ۳۰, ۱۳۸۸ ۴:۱۹ بعدازظهر

    سلام دوشیزه ای احساساتی وبا احساس لیاقت و شایستگی شما را در هنر نویسندگی قابل قدر میدانم داستان شما برایم جالب بود هستند انسانهای که محبت واقعی نادیده میگیرند و با بی تفاوتی بدست فراموشی میسپارند به نظر من کسی که محبت دست کم میگیرد پس لیاقت محبت ندارد ویا دیگر چشمانت را هرگز برای کسیکه مفهوم نگاهایت را نمیفهمد گریان نکن !

    پاسخحذف
  13. کجایی؟ درست سرت شلوغ است حداقل بیا بگو سرم شلوغ است . هر دفعه وبلاگ تورا که باز میکنم قصه ای تکراریست!

    پاسخحذف
  14. سلام عزیز اگر بخواهم در مورد فن نوشتن نظر بدم باید بگویم خیلی خوب مینویسی و نوشته ها دلکشه و انسانو مجبور میکنه که مطلب رو دنبال کنه تا به اخرش برسه ولی همانطور که منو میشناسی و همیشه سعی می کنم که مثبت اندیش باشم باید بگویم که از عشق هرچی تجربه کردی خوب و قابل ارج هست و به آسانی هم فراموش نمی شود و شاید اصلا نشود ولی تو باید بدونی که اینها رو تماما گذرا در ذهنت جای بدی چون زندگی بسیار زیبا و کوتاه مدت هست و همچنین باید بدونی که عشق واقعی که باارزش هست باید به کدام سو جهت داده شود.
    خلقت انسان در این دنیا به خاطر عشق و لطفی بوده که خداوند عزیز نسبت به ما داشته پس ما هم باید این عشق را به جایگاه اصلیش برسانیم.
    دوستدارت

    پاسخحذف